سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۹

کاش !



کاش می تونستم گریه کنم اما اینم ازم بر نمیاد، دیگه از هرچی اسلام و ایران و ریش و آخوند و شبه آخوند و بسیجی و کوفت و زهر مار بدم میاد، کاش می تونستم فحش بدم لا اقل یه ذره این دلم آروم بشه، بخدا رو دلم مونده، دیگه دارم دیوونه میشم. دیگه نمی دونم چکار باید بکنم که نکردم. کاش اونقدر قدرت و جسارت داشتم که اسلحه دست بگیرم و همه ی این مسئولین گرفتار ریش و زیر نافو ببندم به گلوله اما چه حیف که نه جراتشو دارم و نه امکاناتشو. دلم به یه فحش خوش بود که اونم از شدت عصبانیت لال شدم. فقط دلم یه چیز می خواد، دلم می خواد که خوار شدنشونو زنده باشمو ببینم. مطمئنم که اون روز می رسه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر