پنجشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۹

بر باد رفته ها ...



برای نوشتن نیاز به دلیل خاصی نیست اما مطلب حداقل باید دارای یه مفهومی باشه که چیزی ازش بتونیم استخراج کنیم، رُک بگم، " خسته ام" از این همه با همه بودن و منبعی برای جمع غصه ها و دلداری دادنشون از این که خودم کوهی از مشکلات رو داشته باشم اما بازم پذیرای درد و فغان یکی دیگه بشم. از مردمانی خستم که انگار منو صرفا برای دلداری دادن و انرژی گرفتن و به نوعی خالی کردن خودشون انتخاب می کنن. از نزدیک ترین کسم خسته ام به این خاطر که هر وقت پیش منه غم داره، همش طلبکاره و من همیشه بدهکار، از دوستم خسته ام که دوست داره براش کاری انجام بدم اما تا من براش کاری دارم بهانه هایی همچون پشت خطی رو برای من جور میکنه. از والدینم خسته ام از این جهت که خیلی از کار ها رو از روی دلسوزی پرانه- مادرانه انجام میدن اما کارشان با بهم ریختن توفیری ندارد. آره یه موجد خستم که می خوام یه مدت توی تنهایی خودم فقط بنویسم از دردم فقط واسه خودم، از همیشه یک جور بودنم و دیگر بودن دیگران از اینکه نزدیکانم زحمت ها و عقایدم رو اینطور پا مال می کنن، می نویسم اما به زبان روحم نه اینجا و انجا. هستم اما نه همیشه ولی حضورم مطمئنن محکمتر خواه بود. من بعد اینجا ممکنه هر از گاهی مهمان نوشته های نیمچه بلندم باشه ولی نه همیشه.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر