چهارشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۹۰

2012 فرهنگی


مبنای نوشتن این پست،‌نگاشته‌ای بود از خارخاسک هفت دنده که به حق داد یغمای فرهنگ را می‌داد. این روزها که همه چیز را می‌دزدند و اخیرا هم که اشکارا می‌برند،‌حکایت از فردایی دارد که در ذهن ضحاکان روزگار نقش بسته، آنچنان که فرزندان فردایمان تنها با همان ساسی مانکن ها و امثالهم مسخ شوند و به آنچه بیشتر مهم است و در کنارش می‌گذرد توجهی نداشته باشند. می خواهند بعد از این نسل دیگر نسل بعدی چیزی از ما نداشته باشد. بشویم مزرعه حیوانات اورول، بشویم سه پایه‌ های جان کریستوفر. امروز که ایشان با خویش درگیرند و دردش را مردم می‌کشند تنها امید است که آدم را به فردا دل خوش می‌کند. چاره همان است که خارخاسک گفت. خودمان نگذاریم که بمیریم. فردا مال ماست اگر بخواهیم. کافیست از این جهل مرکب که گرفتارش هستیم به در آییم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر