شنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۹۰

مازوخیسم عشقی



اگه بگم که همه ایرانیا از مشکل مازوخیست عشقی رنج می برن دروغ نگفتم، و در ادامه حتما متوجه این حقیقت موجود خواهید شد، چیزی که ی جورائی مردم دوست دارن که در موردشون پیش بیاد، حالا اینکه این مسئله از کجا نشات میگیره یکی دوتا میشه حدس زد. اما قبل از هر چیز بهتره که یه تعریف از اون مازوخیستی که منظورمه ارائه بدم تا یه وقتی مشکلی توی تصور ایجاد نشه.

تعریف مازوخیست : مازوخیست یا انحراف آزار دوستی از نام بارون فون ساخر مازوخ گرفته شده.مازوخیسم اصولا به 3 شکله؛

مازوخیســـم روانـــــــی: که منحرف از شنیدن کلمات رکیک و اهانت آور لذت میبره و تمایل به آسیب بدنی و زجر و شکنجه نداره.
مازوخیسم احساســــی: که بیمار از تجسم مناظر و صحنه های مازوخیستی لذت می بره.
مازوخیسم فیزیولوژیک : که توش درد مفهوم اولیه خودشو از دست میده و به صورت تحریک جنسی توی مواقع خاص پیش میاد، این جور آدمها از طریق حواس پنجگانه خودشون از صحنه های مورد نظر خودشون لذت می برن، مثلا با حس لامسه کتک خوردن و زجر کشیدن، با حس بویایی و چشایی از بوئیدن یا چشیدن ادرار یا مدفوع شخص مورد نظرشون و یا دیدن صحنه های کثیف و شنیدن حرف های اهانت آمیز.
جالبش اینجاست که اینجور افراد دوست دارن مورد آزار قرار بگیرن والّا خودشون اقدام به خود آزاری خودشون میکنن و گاهی هم همین آزار ها موجب مرگ میشه و صحنه مرگ هم اغلب به صورتیه که منظره یه قتل فجیع رو جلوه گر میشه.

و اما شق چهارمی هم داریم که اصولا در ایران مرسومه و گاهی هم شاید در کشور های دیگه هم باشه؛

مازوخیسم عشقی: در این نوع از مازوخیست که اتفاقا مردم بهش اصلا به عنوان یک انحراف نگاه نمی کنن شخص از اینکه معشوق باهاش بد رفتاری بکنه یا بهش خیانت بکنه یا محلش نذاره خوشش میاد، البته در مواردی هم که مثلا دو تن با هم دوست هستند هر کدوم یه جورابی ته دلش بدش نمی آد که مثلا طرف بذارتشو بره تا بتونه غریب افتادگی خودشو به همه نشون بده و بقولی یه جورائی سیل محبت دیگران رو به خودش جذب کنه. شاید مقدار این نوع خود آزاری کم باشه اما یک مازوخیست فراگیره که از قدیم ها در ایران موجود بوده و براش حتما نمونه ها میگم. اما بهتره که یکم شرح و بسط این مورد رو بیشتر کنم تا بهتر بتونم مطلب رو تبیین کنم.
با یک مثال می خوام قضیه رو شرح بدم، فرض کنیم یه دختر یا یه پسر باهم دوست میشن، مثلا در دانشگاه که شخص یک پختگی بیشتری نسبت به قبل داره، بعد از خوابیدن شور شر قضیه و کنار رفتن خجالت ها هر کدوم به علل گوناگون دچار این انحراف میشن به صورتی که مثلا هیچ کدوم همدیگر و درک نمی کنن و یا اینکه هر کدوم این تفکر رو دارن که طرفشون خیلی راحت ترکش میکنه و یا ممکنه داره بهش خیانت میکنه ( که البته ته دلش میخواد این قضیه وجود داشته باشه که خودش دلیل بارز وجود مازوخیست در فرده) این تنها مربوط به یک فرد هم نیست بلکه در هر دو طرف هست، ممکنه خیلی ها الان یه جبهه یک طرفه بگیرن که نه ما خیلی هم عاشق همیم، من که این قضیه رو رد نمیکنم اما گاهی هم ممکنه فک کنیم که عاشقیم و به این انحراف که گفتم دچار بشیم، بر انگیختن حس ترحم دیگران واسه آدم ممکنه جالب و دوست داشتنی به نظر برسه که همیشه بگن ” الهی،طفلکی،آره حق با توئه ” اما اینا تنها یه دروغه!

نمونه های تاریخی :


نمونه ی تاریخی آوردن واسه مازوخیست در ایران کار سختی نیست، یه نگاه به مثنوی ها و عشاق نامه های مختلف ایران زمین بندازین تا متوجه عمق فاجعه بشین، لیلی و مجنون یکی از ده ها نمونه تاریخی مازوخیسته که ته ماجرا قرار نیست طرف بعد عاشقی ها به شخص برسه و یه جورابی این شاید واسه سراینده قضیه لذت بخش بوده، که یه شخصیت های کارش هم کشیده شده، جایی از متنش که از زبان مجنون میگه ” دیوانه از مه دورتر، بهتر” یک مثال خوب برای این قضیه است. هرچند دبیر های ادبیات میخواستن که بقبولونن که این اشاره به یه باور خرافی داره که هرکی توی ماه نگاه کنه دیوونه میشه اما به یک انحراف هم ناظره و اون مشکل خود آزاریست که انگار از این نرسیدن لذت میبره، چیزی که اسمشو عشق نمی دونم اساطیری گذاشتن، افلاطونی گذاشتن، چیزی که اصلا در یک روح سالم نباید باشه، یک نمونه کامل دیگه قضیه سبک وا سوخت توی ادبیات متنی و شعریست که شاعر از معشوق خودش بواسطه خیانتش متنفر میشه و نفرینش میکنه، که در اون شخص خیانت شده مظلوم واقع میشه و یه جورائی هم براش در ته دلش لذت بخشه هرچند که خلاف اونو وانمود میکنه. اما این قضیه از کجا می تونه ناشی بشه که نمی تونم با یقین حرف بزنم اما یه تصوری هست توی ذهنم که شاید بتونه توی قضیه مصداق داشته باشه، اونم اینکه ایران کشوری بوده که بعد از آخرین پادشاهی خودش مورد هجوم بی رحمانه اقوام مختلف قرار گرفته و این متن ها هم علی الاصول بعد از پایان پادشاهی های کهن ایران بوده، ( هرچند که افسانه هایی از زمان کهن رو به نظم میکشیدن اما اونچه که هست زمان نوشتن تاثیر قابل توجه داشته) و تحت تاثیر همین مورد ستم واقع شدن ها این حس مازوخیست اصلی در افراد شکل گرفته و این بعد ها به صحنه ادبیات هم کشیده شده و البته تاثیر فرهنگ های وارد شده را هم نباید نادید بگیریم. اما این تنها یه فرضه.

این که گفتم یه واقعیته که نباید ازش فرار کرد بلکه باید درمونش کرد، چیزی که داره روز به روز توی ایران فراوون میشه، چیزی که هر روز داره بدتر میشه و کسی هم به فکر درمون خودش نیست و ازش یه جورائی لذت هم میبره، به این علت که طرف اونقدر در طی دوران ها آزار دیده و تحت فشار قرار گرفته و حرف نزده که آزار دیدن و سختی واسش لذت شده و عین خیالشم نیست که این یه بیماریه.

۸ نظر:

  1. عالی
    کاملا موافقم

    پاسخحذف
  2. ممنون پیامبر، اما کم پیداییا !

    پاسخحذف
  3. چه با دقت به موضوع پرداختيد.

    پاسخحذف
  4. fafa جان چیو آزمایش کردی؟ مگه میکروفونه ؟

    پاسخحذف
  5. همیشه دلیلش جلب توجه بقیه و دلسوزی اونا نیست.
    من تا یه حدی این مشکل رو دارم البته نه به این شدت.
    ولی این مثل بقیه بیماری ها نیست.فقط خود آدمه که میتونه به خودش و حل مشکلش کمک کنه

    پاسخحذف
  6. سخته گفتن دلیلش.چون باید به رابطه خودم اشاره کنم
    البته دلیل خاصی نداره که توضیح بدم.فقط در مورد من اینی که شما گفتی یعنی برانگیختن حس ترحم بقیه صدق نمیکنه واسه همین گفتم دلیلش همیشه این نیست

    پاسخحذف